92/8/18
1:50 ع
دانلود فیلم فرزاد جمشیدی در برنامه یاد خدا
http://yadekhodatv.persiangig.com/video/yadekhodatv.blogfa(1391.10.14).rar/download
92/5/16
12:19 ع
این روزها دروغهای هدفدار و برنامه ریزی شده ای که احتمالا برای تبرئه فساد اخلاقی مجریان و مدیران BBC هست و به نظر می رسه برای اینکه ثابت کنند در ایران هم یک چنین مسائلی وجود داره در جریانه البته گویا این برنامه فعلا در داخل کشور آغاز شده تا بتونه با آزمایش حساسیت افکار عمومی در داخل کشور برنامه های جدیدی رو برای ترور شخصیت سایر افراد تاثیر گذار فرهنگی آغاز بکنه
www.seemorgh.com به نقل از نامه نیوز در یک دروغ شاخدار خبری به نقل از فارس نیوز(بدون درج هیچ لینکی که من هم نتونستم پیداش کنم) از سیل دروغهایی که این روزها توی اینترنت آبروی رسانه های مجازی رو تهدید می کنه یه همچین مزخرفاتی رو درج کرد:
بیشتر بخوانید: جستجوی گوگل برای فرزاد جمشیدی + فارس نیوز
92/5/2
7:3 ع
هولطیف الخبیر
به جای مقدمه:
هنوز خاطره آن بعد از ظهر پاییزی از یادم نمیرود که سجادی، معلم میانسال لاغر اندام بالا بلند شیرازی، چوب خراطی شده ذراعی خود را بین دو دست، رد و بدل میکرد و با صدای دو رگه تریاک نشستهاش سر اون سه تا نوجوون بچه سال دانش آموز، فریاد میکشید: "پدرتون رو در میآرم، آدمتون میکنم، تا کتک نخورید که آدم نمیشید!
آفتاب بی رمق آبان ماه، خودش رو به زور از تک درخت چنار کهنسال مدرسه ما، بالا میکشید و رد عبورش روی شیشههای کوچک رنگی پنجره کلاس، جا میانداخت و گله به گله، کف کلاس و روی میزهای مدرسه و گهگاه، لباس بچهها رو نقاشی میکرد. محصل بودیم و فقط دو، سه سال با آرم شاهنشاهی بالای کتابهای مدرسه، درس خواندیم و حالا مانده بود چند سالی که تصویر شاه و فرح، از آغاز کتاب ها ـ زبان درآورده و خنده دار ـ تصویر روزهای اول انقلاب ما را در دست دود و آتش، قاب بگیرد.
... و تا انقلاب، بی توجه به رسم تقویم ها، بهمن و بهار را با هم، همسایه کند، چند ماهی فرصت بود که آن هم به تعطیلی گذشت و مدرسه ابتدایی "مشعل هدایت"، خیابان مختاری تهران که ما، در آن درس می خواندیم، با چنار کهنسال و سرسره سیاه و رنگ و رو رفته و کلاس های بدون غریو دانش آموزش، تنها ماند تا دوباره بهار بیاید و نیمکت های چوبی و بی جان هم مثل درخت های ریشه در خاک، جان بگیرند، از حضور دانش آموزهای شیطان و ورپریده ای که همه شلوغی شان، ماش در خودکار بیک کردن بود یا با صفحه وسط دفتر مشق، موشک درست کردن! که آن هم باید درست وسط توضیح درس شاه و میهن، بخورد توی سر معلم بدقلقی مثل آقای سجادی!
یادم است آبان ماه بود؛ یک روز پنجشنبه که ایوب می گفت، دستش گردن جمعه است و البته این، خود جوازی بود برای جدی نگرفتن درس و حضور معلم در سر کلاس!
سه نفر بودند آن سه دانش آموز که همیشه مثل سه شاخه از یک درخت، کنار هم بودند؛ یکی شان ایوب بود، پسر حمدالله دوچرخه ساز، که باباش با عرقچین و کم حرفی و اخمش، تو محل، معروف بود؛ البته هم اخمش و هم، صدای اذانش که هر سحر، ول می شد تو کوچه های تنگ جنوب شهر، تا وقت ملاقات خدا را یادآوری کند.
ایکی، اکبر قاسم پناهی بود که باباش، سرگرد ارتش بود و دو سال، غیبت او، حرف خلع لباسش را دهان به دهان، در محل می چرخاند و سومی هم من؛ عابر بی خستگی کوچه های کودکی که هنوز هم فکر می کنم، دنیا با تمام بزرگی اش، همان خیابان باریکی است که "امیریه" را به "شاپور" وصل می کند و در یکی از بن بست هایش، خانه پدری است که تنها همین درس را از زندگی بلد بود و به ما، منتقل کرد: "حق الله و حق الناس و حق النفس را، بموقع، پرداخت کنید".
ایوب، با پیکری که مداد ترکش ها و تیرها، هاشورش زده بود، مکرر، مجروح شد و بالاخره، در مجنون، جا موند. پیکر ایوب را فرشته ها، تشییع کردند؛ این را قاسم می گفت که خودش، تخریبچی بود و دل نترسش را گذاشت وسط، تا روی میدان مین را کم کند. قاسم، الان استاد دانشگاه است و با یک چشم، دانشجوهاش را نگاه می کند و هر چقدر که دست راست مصنوعیش، سرد باشه، دلش گرمه... قاسم، یه جانبازه.
92/5/1
11:40 ص
سلام بر فرزاد جمشیدی که به روزه سکوت مریم وارش می گویند ممنوع التصویر شده است
سلام فرشتگان لحظه لحظه سحر بر او باد.
ساکت کنید یوسف اندیشه مرا
آنجا که چاه دست زلیخای تهمت است !
برای مشاهده همین تصویر با اندازه بزرگتر روی تصویر کلیک کنید
92/4/31
1:58 ع
یواش یواش داره صدای بلبلان بهار دلها توی باغ عشق خدا طنین انداز میشه اما مثل اینکه قراره صدای یه بلبل که پارسال خیلی تواناتر از ربنای شجریان و سریال های بی محتوای و بعضا بدمحتوای رمضانی دلها رو به پابوس عشق خدا می برد قراره از این باغ کم بشه
فرزاد جمشیدی توی غزل زیبای خداحافظیش حرفایی زده که واسه همیشه واسه دلهای عاشق یه تلنگر جدی و تکان دهنده هست:
من هفت سال به جای سحری، کلمه و واژه نوش جان کردم و همچو آرش، جان در پیکان نهادم تا تیر توفیقام از مرز خستگی بگذرد و جغرافیای جان روزه داران را وسعت دهد. برای اجرای چنین برنامهای باید سربازی کرد نه سلطانی و برای استحقاق نشستن سر سفره سحرگاهی رمضانی، باید خدمتگزاری کرد، نه میزبانی
از همه رسانههایی که با انتشار اخبار غیرواقع و شلیک ترکشهای تهمت به من، درصد جانبازیام را نزد خدای دانای راز، بالا بردند، سپاسگزارم!!. از آنها که جسم بیجان و متعفن شهرت دنیایی مرا روی دوش دروغ، تشییع و در گورستان گمنامی، دفن کردند، سپاسگزارم!!.
آره رفقا درصد جانبازی فرزاد بالاست و دیگه نمی تونه از پله های صدا و سیما بالا بره و دست من و تو رو بگیره و تا پیشگاه خدا بالا ببره -
پیام رسان